«بخش دوم گزارش»

» ادمین های گروه:
استاد، درباره تاریخچه مسجد قدمگاه برایمان بفرمائید.

»» آقای ایوب محمودی علمداری:
همانطوری که قبلاً هم عرض کردم، تاریخ مدونی از گذشته این منطقه وجود ندارد، اما این را می دانم قبل از اینکه در آنجا مسجدی وجود داشته باشد، یکی از اجداد من، شخصی به نام «شیخ شریف» در آنجا دامداری می کرده است. ظاهراً شبی در خواب به ایشان الهام می شود که در آنجا مسجدی بنا کند. این موضوع چندین بار اتفاق می افتد تا اینکه او این جریان را با دیگران در میان می گذارد. از او می خواهند تا برای اثبات ادعای خود، نشانه ای بیاورد؛ او نیز یک سنگ سیاه به اندازه استکان و شبیه هجرالاسود و شی دیگری شبیه انگشتر و مهر به آنها نشان می دهد. اینکه این اشیاء چگونه و از چه طریقی به دست ایشان رسیده بود، رازی است که بنده از آن بی اطلاع هستم. سنگ قبلاً در نزد مادرزن ام نگهداری می شد که پس از فوت ایشان، به پسر عمویم در تبریز سپرده شد. حلقه یا همان انگشتر نیز در منزل برادرم نگهداری می شود.

» ادمین های گروه:
استاد، شیخ شریف تقریباً چند نسل قبل از شما زندگی می کرده است؟

»» آقای ایوب محمودی علمداری:
پدربزرگ من «حاج محمود» و پدر ایشان «حاج عبدالله» بودند، پدربزرگ «حاج عبدالله» اسمش «بدل» بود. از «بدل» تا «شیخ شریف» را که 6-7 نسل قبل از من زندگی می کرده اند، حضور ذهن ندارم.
اینگونه بود که زمینه برای ساخت مسجد فراهم شد. از زبان «شیخ شریف» نقل شده است که نیمه های یک شب در آغل بودم که دو نفر پیش من آمده و گفتند که آمده ایم تا گوسفندان «میرزاعلی» را با خودمان ببریم. گفتم که اکنون دیر وقت است. چراغی هم نداریم که گوسفندان او را از دیگر گوسفندان تشخصی بدهیم. بروید و صبح برگردید. گفتند اگر اجازه بدهید ما خودمان می توانیم گوسفندان را تشخیص دهیم! گفتم اگر می توانید این کار غیرممکن را انجام دهید، بفرمائید؛ من هم تا جایی که بتوانم کمکتان می کنم. داخل آغل شدند و تعدادی گوسفند را همراه خود بیرون آوردند. وقتی که دقت کردم با کمال تعجب دیدم دقیقاً همان گوسفندان «میرزاعلی» را آورده اند. بدون هیچ کم و کاستی! این موضوع برایم خیلی عجیب بود که ایشان چگونه توانسته بودند در آن تاریکی شب و بدون چراغ، گوسفندان مورد نظر را بیابند! این از نظر من غیر طبیعی بود. پس از چندی در جای آغل مسجدی بنا شد و نام آن را به این خاطر که امامزاده ای برای تاسیس در آنجا پیش قدم شده بود، «قدمگاه» نهادند. بعدها از طرف اهالی محل تجدید بنا صورت گرفت و زیربنای آن افزایش یافت.

» ادمین های گروه:
استاد، اولین کسانی که به این محل آمده و در آن سکنی گزیدند و شهری به نام «علمدار» را بنا نهادند، چه کسانی بودند؟

»» آقای ایوب محمودی علمداری:
بنده اطلاع دقیقی در این باره ندارم. اینکه عده ای از قوم پارت ها یا پارس ها جدا شده و به این منطقه آمده اند و یا هر احتمال دیگری؛ اما چیزی که از آبا و اجدادم به گوشم رسیده، این است که خود ما از «نهرم» یکی از آبادی های جمهوری آذربایجان به اینجا مهاجرت کرده ایم. شخصی به نام «فرشید» نیز کتابی نوشته و سعی کرده شجره نامه خود را بیابد، که موفق هم شده است. به نظر وی اولین شخصی که از اجداد ایشان به اینجا مهاجرت کرده، یک زن و کودک ارمنی که به همراه شخصی به نام «مشهدی محمد یاور» یا به عبارتی «نوزارسلطان» به اینجا آمده اند. نام ارمنی زن و کودک ذکر نشده و مشخص نیست. بعد از رسیدن به اینجا شهادت نامه ای خوانده و به دین اسلام گرویده اند و نام کودک را «الله وردی» گذاشته اند. در حقیقت «فرشید» به این نتیجه رسیده است که ارمنی تبار می باشد. «الله وردی» صاحب 9 فرزند پسر می شود که نام یکی از آنها را «جدیدالاسلام» می گذارد، که اینک این نام را به فامیلی «جدیدی» نسبت می دهند و ظاهراً این فامیلی از آن زمان به وجود آمده است. همچنین در شناسنامه «جدیدی»ها در دفتر ثبت احوال، عنوان «نوه ارمنی» درج شده است. «غلامپور»ها و «علومی»ها هم از نوادگان این 9 نفر می باشند.

» ادمین های گروه:
استاد، اولین خانه هایی که در علمدار بنا شدند، یعنی اولین محله هایی که در اینجا به وجود آمدند، در کدام قسمت ها بودند؟

»» آقای ایوب محمودمی علمداری:
در اصل اولین کسانی که به اینجا مهاجرت کردند، دامداران بودند. همانطوری که می دانید،
معمولاً دامداران در دامنه های موجود در یک محل، مکان هایی را کنده و از آنجا برای زندگی استفاده می کنند. این موضوع در مورد دامدارانی که به اینجا مهاجرت کرده و علمدار را بنا نهاده اند نیز صدق می کند. بنابراین اولین خانه ها در محله «بایر» ساخته شدند. محلی وجود دارد که به آن «بوبولّار» اطلاق می شود. در گذشته شخصی به نام «قنبر» در آنجا زندگی می کرده است که به او «بوبولّی قنبر» می گفتند. اولین ساختمان ها در آن محل بنا شدند. بعدها در اثر گرانی همه آنها به شوروی سابق مهاجرت کردند که البته بعداً عده ای به اینجا بازگشته، اما اکثریت در آنجا ماندگار شدند. کم کم خانه ها از محله «بایر» به سمت مرکز کنونی شهر گسترش یافت. در محل فعلی مسجد جامع علمدار، مسجد کوچکی وجود داشت که مکان زندگی شخصی به نام «محمدعلی» بود. در جنب آن، شنبه بازاری بود که از روستاهای اطراف برای خرید و فروش به آنجا می آمدند. یک نعل بندی هم در جلوی مسجد وجود داشت که حیواناتی را که روستائیهان با آنها به علمدار می آمدند را نعل بندی می کرد؛ منظورم این است که آن مسجد آن طور که باید و شاید به عنوان مسجد استفاده نمی شد. بعدها تعمیراتی صورت گرفت و «مسجد جامع» نام نهاده شد. در پشت این مسجد چشمه و برکه آبی وجود داشت که به آن «بی لیح گهریزینین گولی» می گفتند. البته این چشمه، اولین چشمه علمدار نیز بود. به علت حجم زیاد آب این چشمه، نتوانستند آب آن را در برکه ای که متعلق به مرحوم «حاج نقی تقی زاده» بود، نگهداری کنند. وی زمین این برکه را وقف مسجد کرد تا وسعت آن بزرگتر شود.

» ادمین های گروه:
استاد، لطفاً ترتیب تشکیل محله های قدیمی علمدار را بیان بفرمائید.

»» آقای ایوب محمودی علمداری:
همان طور قبلاً هم گفتم، اولین محله در علمدار، «بوبولّار» در بایر بود. بعد از آن محله «قدمگاه» و بعد از آن محله «آغبلاق» که ساکنان آن از روستاهای آغبلاق و قره‌بلاق به اینجا مهاجرت کرده بودند و بعدها هم محله «زیارتگاه» که قبلاً قبرستان بود، به وجود آمد. حالا اینکه چرا به آنجا «زیارتگاه» می گویند، باید عرض کنم شخصی وجود داشت به نام «سید نقی» که گفته شده بعد از فوت ایشان را در محل زیارتگاه فعلی به خاک سپرده اند. در اصل محل فعلی آن نزدیکی ساختمان آقای «علیزاده» و در روبروی ساختمان آقای «حیدر قدیری» می باشد. پس از دفن، دور آن دیواری کشیدند که روزهای پنجشنبه مردم در آنجا شمع روشن می کردند. اینگونه شد که آنجا را زیارتگاه نامیدند. آخرین نفری هم که در آنجا دفن شد و بنده هم به خاطر دارم، پدر آقای «حاج محمد افتخاری» بودند.

» ادمین های گروه:
استاد، آیا سیدها علمداری بودند؟

»» آقای ایوب محمودی علمداری
هیچ سیدی علمداری و حتی ایرانی نیست. سیدها در عرض 200 سال به همه جای ایران مهاجرت کردند که علمدار هم از این قاعده مستثنی نیست. قبرستان سیدهای علمدار هم در محل فعلی بازار تره بار بود.
ادامه دارد...