دکتر ملا خدا وردی زنوزی را بهتر بشناسیم

این مطلب را در جواب به مطلبی که خانم زنوزی در اعتراض به مصاحبه آقای محمودی در وبلاگشان آورده اند می نویسم  . لازم است بعرض ایشان برسانم که آقای محمودی فرد مطلع و باسوادی هستند و هیچ وقت بدون مدرک و سند چیزی نمیگویند و یکی از شخصیت های با سواد و آگاه هادیشهر ( علمدار ) میباشند در ضمن مرحوم دکتر ملا خداوردی از شخصیتهای بزرگ علمدارگرگر قدیم و هادیشهر فعلی هستند که بعد از گذشت این همه سال هنوز شهرت و احترام سابق را در بین مردم دارند . .دختر عزیزم آن مصاحبه در یک شبکه اجتماعی ( فیسبوک ) بنام ارس ماحالی صورت گرفته و هنوز هم در آن صفحه فعال است و کامنت های بیشتری هر روز به آن اضافه میشود . شما هم میتوانید با سرچ مطلب آن مصاحبه را پیدا بکنید . در ضمن لازم است بشما عرض کنم که اگر مطلب و یا مدارکی علاوه بر آنچه گفته شده خدمت شما هست برایم بفرستید تا در همان صفحه قرار بدهم . اینهم مطلب وبلاگ دوست عزیزمان :

امروز از مرور وبلاگ شهر علمدار آذربايجان هم ناراحت شدم هم گله مند چرا كه كم كم با تعاريفي كه اين واون از پدر بزرگ مرحومم (دكتر...خداوردي زنوزي) ميشه شخصيت والاي ايشون را هم كم رنگ تر ،هم بي عنوان(دكتري)هم بسيار نارسايافتم.شما حتي عنوان ملا (به افراد درسخوانده آن زمان مي گفتند)را از اول نام ايشان حذف كرده ايد. تعاريف ناقصي كه اصلا در شان والاي ايشون نبوده اون هم با مراجعه ونظر خواهي از كساني كه خود اعتراف مي كنن(واا... نمي دانم ويا به ياد ندارم) ايشون  بنا به اسناد، دكتراي خود را از شهر تفليس گرجستان اون هم با موقعيت علمي حاكم زمان قديم دريافت كرده بودن براي رسيدن به صحت وسقم مسئله به شواهد واسناد معتبر مراجعه كنيد چرا از يه عده سالمند  اون زمان مراجعه شده و چنانكه قبلا" هم ذكر كردم من عنوان (دكتر)را كنار نام اون بزرگوار و پايين عكسشون نديدم در حاليكه خود من بعد سالها كه به علت بيماري به بيمارستان بيست ونهم بهمن تبريز كه مراجعه كرده بودم بابرخوردي اتفاقي كه با جناب دكتر(ناظم)پزشك معروف اين بيمارستان داشتيم متوجه شدم كه ايشون اصليتا"از شهر علمدار آذربايجان بوده وايشون هم با خوندن نام خانوادگي من متوجه شدند كه بنده نوه اون بزرگوار مي باشم .پس از تعاريف بسيار از بابا بزرگ بنده و تعاريف بسيار از ايشون اذعان داشتند كه ايشون در كودكي بسيار توسط مرحوم دكتر خداوردي كه پزشك حاذقي هم بودند معالجه شده بودن.بعد تعاريف بسيار مارو هم خوب تحويل گرقته وما اون جا باري ديگر به نعمت شهرت ديرينه ايشون  سرافراز شديم. بله من بدين وسيله باري ديگر گله مندي خود را از اين سايت خبري اعلام مي كنم.پدر بزرگ بنده شايسته عنوان اين هستند كه (هر اوخيان ملا خداوردي اولماز)و(اولماز كي هچ اولماز)هم چنين ايشون در تفسير قرآن و هم چنين شاهنامه فردوسي هم تبحر داشتند.چنان كه حتي قراني دستنويس تقديم ملاي_( مرحوم ملا صادق )كرده اند.من بدين وسيله از مردم قدرشناس علمدار مي خواهم كه قدر اين عزيزان رو كه به واقع جزو مفاخر گذشته آن هم با آن امكانات كم كه حتي در شهر هاي بزرگ مملكتمون وجود داشته درس خوندند  بدانند.به واقع فكر مي كنم اين پزشك زحمت كش لا اقل شايسته عنواني رو كه به حق به دست آورده بودند رو دارند.انشاا... بار ديگر عنوان پزشك رو كنار نام گرانمايه ايشون ببينيم چون در غير اين صورت عاق ميشويم از طرف كسي كه مي دانم حقي بر گردن پدر يا مادرانمون در گذشته داشته انددر اينجا من خود باري ديگر نه به عنوان نوه ايشون بلكه به عنوان يك هم استاني و يك هم شهري از نام دكتر خداوردي زنوزي به تجليل ياد ميكنم واميدوارم همشهريان عزيز ايشون عنوان شايسته ايشون رو با ذكر اون به وي باز گردانند.  مردم قدر شناس علمدار دكتر خود را دريابيداين بار براي اولين بار از خوانندگانم ميخواهم نظر بدهند

فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!


فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
خشكم زد، گفتم دخترم اين چه دعاييه؟
گفت:آخه بابام موجيه!
گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرا دعا كنم شهيد بشه؟
گفت آخه هروقت موج ميگيردش وحال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو و مادر وبرادر رو كتك ميزنه!
امامشكل مااين نيست!
گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟
گفت...
.
.
بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده، شروع ميكنه دست و پاهاي همون رو ماچ ميكنه ومعذرت خواهي ميكنه.
ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.
دعا كنيد پدرم شهيد بشه ...

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین  حاج میر حسین عمرانی گرگری را بهتر بشناسیم

اینهم گوشه ای دیگر از خاطرات من :

دور از انصاف است از یادآوری تنها شخصیت علمی مرحوم حاج آقای سید حسین آقا عمرانی گرگری فرزند مرحوم سید رسول که از علمای طراز اول منطقه و زهد و ورع و تقوا ایشان زبانزد خاص و عام بوده است غفلت نماییم که قریب به هشتاد سال به ارشاد مردمی در گرگر پرداخته اند از طلاب ... نجف دیده دوران زعامت مجتهد عالیقدر مرحوم مغفور آیت اله حاج شیخ عبداله ممقانی بوده و بیش از یکصد سال زندگی و در تاریخ(۱۳۷۵ در سن ۱۰۶ سالگی - نویسنده وبلاگ از روی سنگ قبر مرحوم درج نموده است . در مولود و موطن اصلیش هادیشهر فعلی (گرگر) بدرود حیاط گفته و مدفون گردیده است . ( وبلاگ خاطرات حاجی آقا شاپوری گرگری)

آقا میر حسین تنها روحانی آبادی آنروزگار ما بود ، با جار و جنجال کاری نداشت ،آهسته صحبت میکرد ،چهره ای روحانی و کلامی پر نفوذ داشت ،کم حرف میزد .پای منبرش اغلب پر بود از مردم ،بویژه در ماه رمضان و دهه اول محرم .

در شبهای احیای ماه رمضان (شب های قدر )و در محرم نیز دو سه روز مانده به عاشورا در مسجد به آن بزرگی جای سوزن انداختن هم پیدا نمی شد . آقا با سیاست و غیره کاری نداشت و همیشه و هر ساله مسایل تکراری را در منبر تعریف میکرد و مردم چنان با گوش جان توجه میکردند که گویا برای اولین بار که این مطالب را می شنوند .

بیشتر در باره نماز و روزه و غسل و شکیات و ...صحبت میکرد .

تا یادم نرفته از وضعیت آنروز مسجد جامع خودمان برایتان بگویم . قسمت زنانه مسجد با تخته و چوب از قسمت مردانه جدا شده بود ، از سقف با تیر ها ستون های چوبی مسجد چراغ هایی عجیب و غریب آویزان بود که پیرمرد ها تعریف میکردند برای روشنایی مسجد آز آنها استفاده میکردند ول من ندیدم آنها را روشن بکنند . و نمیدانم آن چراغ ها الان کجا هستند بنظر من که بعنوان یک کالای عتیقه باید در موزه نگه داری شوند .

معمولاًشب های قدر در رمضان و دو سه شب مانده به عاشورا در محرم برای دست مزد آقا پول جمع میکردند ،یک نفر بین جمعیت می گشت و هرکسی پول میداد از همانجا با صدای بلند در بالای منبر به آقا میگفت و آقا نیز برایش دعایی میکرد ، از قسمت خانمها هم یک نفر پول ها را جمع میکرد و از بالای نرده ها بطرف مردانه میداد و  اینبار به آقا میگفتند یک ضعیفه هم مبلغی احسان کرده و آقا نیز برایش دعا میکرد و برای رفتگانش فاتحه ای می فرستاد  

در آخر نیز ریش سفید هایی که پای منبر می نشستند پولها را شمرده و به آقا میدادند بنظر میرسد رسم خوبی نبوده و شاید برای آنروزگاران فقط کاربرد داشته .این کار بیشتر معنی تله انداختن مردم بود ولی بهر حال رسمی جا افتاده بود و آن زمان نمی شد کاری کرد .

آقا مورد اطمینان و اعتماد شدید مردم بود نگو ترین اسرار مردم  پیش آقا به امانت گذاشته می شد.

آقا در پایان هر سخنرانی ذکر مصیبتی از ائمه بویژه از امام حسین (ع) و یاران با وفایش تعریف میکرد و در نهایت دعایی و ... از منبر پایین می آمد .

از عکسهای جوانیش که مدتهاست دنبالش بودم ، پیدا نکردم عکس موجود نیز توسط دوست و همشهری عزیز آقای هاشم شمسی گرگری جهت قرار دادن در وبلاگ خاطراتم و آلبوم گرگریان اهدا گردیده .

از خداوند برای آقای شمسی عمری طولانی توام با عزت و عظمت وسلامتی و برای پدرش مرحوم قاسم شمسی گرگری که مرد فهمیده و زحمتکشی بود رحمت واسعه خداوند یکتا را خواهانم .

دوستان وهمشهریان عزیز ،شما هم اگر عکس یا مطلبی در باره گرگر قدیم دارید ما آماده ایم آنرا برای مانداگاری بیشتر در اینترنت و در وبلاگ و سایت های مربوط به گرگر قرار دهیم ....

مسابقه دو بین بچه ها در افریقا


دانشمندی به بچه های قبیله ای در آفریقا پیشنهاد یک مسابقه دو می دهد. جایزه نفر اول سبدی از میوه های خوشمزه است. ولی وقتی مسابقه آغاز می شود، تمام بچه ها دست به دست هم می دهند و با هم می دوند و در نتیجه همه شان برنده می شوند. دانشمند از آنها می پرسد چرا انفرادی ندویده اید که برنده تمام سبد میوه باشید؟ آنها می گویند: چطوری ممکن است یکی از ما خوشحال باشد درحالیکه دیگران غمگین هستند؟! ما همگی یکی هستیم...

تبریک عید سعید فطر

رنگین پوست

این شعر كاندید شعر سال 2005 اثر یك پسر سیاه پوست


وقتی به دنیا امدم سیاه بودم وقتی بزرگتر شدم بازهم سیاه بودم وقتی جلو افتاب میرم باز هم سیاهم وقتی میترسم هم سیاهم وقتی سردمه سیاهم وقتی مریضم باز هم سیاهم وقتی هم كه بمیرم باز سیاه خواهم بود تو ای دوست سفیدمن وقتی به دنیا امدی صورتی بودی وقتی بزرگتر شدی سفید شدی وقتی جلو افتاب میری قرمز میشی وقتی میترسی زرد میشی وقتی مریضی سبز میشی وقتی هم كه بمیری خاكستری میشی وتو به من میگی رنگین پوست ؟


شعری از مولوی............

در گذشت یک ریش سفید