در ادامه سلسله گزارش ها از اساتید وبزرگان منطقه که چندی پیش در این گروه شروع کردیم وبااستقبال کم نظیر اعضا روبرو شدیم این بار به سراغ یکی دیگر از مفاخر منطقه جناب آقای سراجی علمداری رفتیم که ماحصل گفت گویمان با ایشان پس از ویرایش طی چند قسمت جداگانه جهت استفاده و بهره مندی کلیه اعضا به حضورتان تقدیم میگردد امیدواریم که دوستان با ارسال پیشنهادات و انتقادات خود به ایمیل ادمین های گروه ما را در ارتقا کمی وکیفی مطالب و گزارش های ارسالی یاری نمایند
اولین قسمت از گزارش دیدار با جناب آقای سراجی
ادمین های گروه :با عرض سلام خدمت شما استاد بزرگوار لازم است به اطلاع برسانیم که ما به نمایندگی از طرف کلیه ی اعضای گروه سرزمین ارس به خدمتتان رسیدیم تا از گنجینه ی ارزشمندی که طی سالیان حیات پربارتان ذخیره نموده اید برایمان بگوئید لذا قبل از شروع سوالات خواهشمندیم تا برای آشنایی دوستان خودتان را بیشتر معرفی نمائید ؟
آقای سراجی
تاریخ تولد من در شناسنامه مهر ماه 1314 میباشد ولی مطابق قرانی که در منزل داریم تولد بنده روز چهارشنبه 14 اسفند سال 1314 و ساعت 4 صبح می باشد . من اول مهر ماه 1322 وارد دبستان نظامی شدم در آن زمان مرحوم مشهدی ابراهیم آخوند زاده معلم کلاسمان بود .لازم به توضیح است " آقای آخوند زاده نزدیک به 48 سال معلم کلاس اول بودند ." یک کلاس بزرگی بود و سه ردیف نیمکت قرارداشت یک ردیف را تهیه و ردیف دیگر را شعبه اول و ردیف سوم را اول می نامیدند . یعنی بیشتر دانش آموزان کلاس اول را طی سه سال می خواندیم مگر اینکه بعضی از شاگردانی که زرنگ بودند و زودتر این کلاس را میگذراندند . در سال 1325 من وارد کلاس دوم شدم و این سال مصادف بود با حکومت دموکرات آذربایجان ، که به طور مستقل در آذربایجان حکومت میکردند و ما سال دوم دبستان را به زبان مادری یعنی ترکی تحصیل کردیم . کتابها مطالب قابل توجه و بسیار خوبی را داشتند ، مثلا شعر فارسی " زاغکی قالب پنیری به دهان برگرفت وزود پرید " را خیلی زیبا به ترکی ترجمه کرده بودند به این مضمون " پنیر آغزیندا بیر قوجا قارقا اوچاراق قوندی بیر اوجا پوتاغا " همچنین از شیخ محمد خیابانی مطالب زیادی نوشته بودند به طور مثال " عطر گل جعل لری (پوخ دیبیرلادان ) گیجه لدر ، آزادلیق عطرین سه پین تا استبداد جعل لری گیجه لسین " و یا " عقل هر یرده قووتی سیندیرار " البته پس از 25 آذر همان سال حکومت آذربایجان سقوط کرد و ما نیز با تحویل دادن کتابها از مغازه ها خرما می گرفتیم .( اینجا با اظهار تاسف ادمین ها همراه بود که ایکاش از آن کتابها موجود بود .) من در سال تحصیلی 1330-1329 در امتحان کلاش ششم ابتدایی شرکت نمودم و قبول شدم و تا کلاس نهم در علمدار ادامه تحصیل دادم و سپس برای امتحان ورودی دانشسرا شرکت نمودم و قبول شدم مدت دو سال به صورت شبانه روزی در دانشسرای تبریز ادامه تحصیل دادم که در این مدت امکانات خوبی در اختیارمان بود
یک خاطره خوب از امتحان ورودی دارم که واقعا این امتحان به صورت کاملا عادلانه انجام پذیرفت ، ما جمعا 400 نفر بودیم که جهت شرکت در کنکور ورودی دانشسرا در محل امتحان ورودی منتظر ورود به جلسه بودیم که رئیس دانشسرا به نام آقای میرفخرایی آمد و از جیب شان یک بسته کاغذ درآورده و یادآور شدند که اینها همه توصیه نامه هستن از طرف دوستان و آشنایان ولی نگران نباشید میدانم که بیشتر شماها از روستاها آمدید پس مطمئن باشید که هر کس سواد و اطلاعات خوبی داشته باشد قبول خواهد شد و این سخن ایشان موجب دلگرمی ما شد و ما با روحیه بالا امتحان داده و قبول شدیم تقریبا 50 الی 60 نفر بودیم ما را برای تدریس در مقطع ابتدایی تربیت کرده بودند ولی به علت کمبود دبیر در مقاطع بالاتر و همچنین دانش خوبی که توسط اساتید خوب وقوی به ما انتقال یافته بود و ما از لحاظ علمی در سطح بالایی قرار داشتیم به عنوان دبیر در دبیرستانها مشغول به کار شدیم . من خودم از سال 41 تا قسمتی از سال 44 در دبیرستان فیزیک وشیمی تدریس میکردم که آقای جراحی در جریان می باشند . بنده جزو دبیرانی بودم که در کارم خیلی جدی و با دیسیپلین برخورد میکردم و تقریبا اکثریت مسایل فیزیک و شیمی را به صورت عملی در کلاس آزمایش میکردیم واین به لطف وسایل آزمایشی بود که مرحوم حاج مهدی انصاری در سال 1330 به مبلغ یکهزار تومان خریداری و دراختیار مدرسه قرار داده بودند که نشانگر روشن بینی و دور اندیشی آن مرحوم می باشد
یکی از خاطرات خوبم نیز مربوط به همان سالها می باشد و آن اینکه یک سال تابستان با ممتحنین دور هم جمع شده بودیم و قرار براین شد که من به انشاء دانش آموزان که حدود 300 نفر بودند نمره بدهم دو نفر خانم هم جزو ممتحنین بودند و در طرفین بنده قرار داشتند پس خواندن هر انشاء آنها بدون هیچ عکس العملی نمره در نظر گرفته شده توسط این جانب را تایید می نمودند تا اینکه من انشائی را قرائت نمودم و صدای به به و چه چه آنها در آمد و در هر سطر شروع به تعریف و تمجید از جمله بندی و متن انشاء میکردند بنده احساس کردم که متن فوق لایق این همه تشویق و تمجید نیست ولی باز گفتم شاید من خسته شدم و خوب درک نمیکنم خلاصه هیئت ممتحنین از من نمره 19 را برای انشاء فوق گرفتن ولی من دلم راضی نبود به همین دلیل پس از اتمام ورقه ها وقتی متوجه شدم ورقه فوق مربوط به پسر مدیر مدرسه هست که برای شاگرد اول شدن با پدر آقای الهامی رقابت شدیدی دارند و با یک نمره احتمالا جایشان عوض شود پیشنهاد دادم که من در اطاق دیگری تجدید نظری راجع به نمره ها بکنم و آنها نیز غافل از نیت بنده قبول نمودند ، در اطاق دیگری کلیه نمره ها را تائید و فقط نمره دانش آموز فوق را به 16 تغییر دادم که همین باعث شاگرد اولی پدر آقای الهامی شد . و مدیر مدرسه فردا در میدان علمدار وقتی مرا دید رو به پسرش کرد وگفت تو شاگرد اول بودی ولی امان از دست این سراجی که نگذاشت
یکی از خاطرات که همواره تعریف میکنم این است که با توجه به اینکه بنده معلمی بودم که در دادن نمره هیچ گونه تبعیضی قائل نمیشدم روزی یکی از دوستانم که نزدیک 50 سال سابقه دوستی با ایشان را داشتم به من مراجعه و یادآور شد که به فلانی 2 نمره اضافه کنم و من بر سر دوراهی قرار گرفتم چون از یک طرف عقیده ام و خط مشیی که به آن پایبند بودم از طرف دیگر دوست 50 ساله ، لذا پس از کلی کلنجار رفتن به همه ی دانش آموزان 2 نمره اضافه نمودم تا حقی از کسی ضایع نشود و دوستم نیز از من رنجیده خاطر نگردد . در همان سالها آقای نقویان ( سرهنگ نقویان ) رئیس ژاندارمری سابق جلفا شاگردم بود و ایشان با توجه به جثه کوچکی که داشتند از زیر میز بند کفش معلمین را باز میکردند . یک روز پرسیدم که جناب سرهنگ بند کفش مرا نیز باز کرده بودی که فرمودند نه از شما می ترسیدم
بنده در سال 44 به تهران منتقل شدم و یک سال پس از انتقالم از رشته حقوق در دانشگاه قبول شدم همان سال از بچه های علمدار 8 نفر قبول شده بودند .
ادمین ها : لطفا اگر اسامی قبول شدگان را به یاد دارید بیان کنید ؟
آقای سراجی : خودم ، مرحوم موسی ملک پور ، آقای هدایت ایران پرور ، آقای هدایتی ( که در حال حاضر در آمریکا می باشند ) ، ایرج آذرم ( محمدزاده ) ، دکتر مهدی نجفی ( که زمانی هم رئیس دانشگاه خواجه نصیر بودند ) و رضا حاتمی . ( نفر هشتم یادشان نیامد
من 4 سال در گرایش سیاسی رشته حقوق تحصیل نمودم و پس از آن برای شرکت در امتحان فوق لیسانس مراجعه نمودم که یکی از شروط آن داشتن معدل 14 بود و به دلیل یک صدم ( معدلم 99/13بود ) نتوانستم شرکت نمایم لذا تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه بروم ، به همین جهت مرخصی گرفتم و پول تهیه نمودم و ضمن مشورت متوجه شدم که با این پول هم در فرانسه و هم در سوئیس میتوانم تا مقطع دکترا ادامه تحصیل بدهم ، ولی یک سری از عوامل دست به دست هم دادند تا از این کار منصرف شدم و تصمیم گرفتم با پولی که داشتم یک مدرسه ی غیر دولتی افتتاح نمایم البته در آن زمان بیشتر دوستانم پروانه وکالت گرفتند ولی چون بنده اعتقاد داشتم جهت خدمت به کشورم باید کاری فرهنگی و تعلیم وتربیتی انجام بدهم به دنبال این کار رفتم و موفق شدم مدرسه ی به نام " پرستو " افتتاح نمایم .
ادمین ها : دخترانه بود یا پسرانه ؟
آقای سراجی : مختلط بود . در سال 52 افتتاح شد ولی پس از انقلاب دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند ، من نیز تا سال 60 مدیر آن مدرسه بودم