حسین غدیرخمی ، معلمی فداکار به سرای باقی شتافت

مرحوم حسین غدیرخمیبرای اولین بار در محله ی محل سکونت خودم ایشان را دیدم تازه به روستای ( شهر ما ) آمده بود ، میگفتند معلمه از مرند آمده تازه استخدام شده میگفتند به کلاس پنجم درس میدهد آنوقت من کلاس چهارم بودم و در مدرسه و محله ایشان را میدیدم مجرد بود یکی دوتا از بچه ها دربعضی از کارها کمک میکردند بنظر خیلی مودب و سر بزیر بود، بچه هایی  که با ایشان نزدیکتر بودند خیلی ازایشان و خصوصیات اخلاقی ایشان  تعریف میکردند ، میگفتند خیلی چیزها بلد است .. بالاخره کلاس چهارم تمام شد و ما وارد کلاس پنجم شدیم هرکدام از بچه ها بسته به حال و هوایی که داشتند برداشت های متفاوتی از ایشان داشتند ، یکی میگفت خیلی سخت گیره ، دیگری میگفت اصلا گذشت ندارد .ولی برداشت من با بسیاری از بچه ها متفاوت بود ایشان انسانی مودب متعهد و مرتبی بودند . در کلاس اصلا وقت را به بطالت صرف نمیکرد تا آخرین ثانیه ها در کلاس مشغول بود گاهی زنگ میخورد ولی کلاس بقدری شیرین بود که ما  پای بیرون رفتن از کلاس را نداشتیم .علاوه بر کلاسهای درس ما خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتیم در کلاسهای نقاشی و کاردستی بما طرز درست کردن رنگ ، رنگ روغن و نقاشی روی بوم و رنگ آمیزی در و پنجره و مجسمه سازی  از کچ و رنگ کردن آن و خیلی چیزهای دیگر را ما از ایشان یاد گرفتیم رنگی که مصرف میکردیم خودمان درست میکردیم ، بتونه را خودمان آماده میکردیم . خلاصه علاوه بر اینکه کلاس درس مرحوم حسین غدیر خمی با کلاسهای دیگر معلمان متفاوت بود ساعات نقاشی و کاردستی و ورزش . نیز در کلاس پنجم شور و هیجان ویژه ای داشت باور بفرمایید چیزهایی که در این کلاسها یاد گرفته ام هنوز هم مثل روزهای دانش آموزی در خاطره ام بایگان است و با مختصر تلنگری شاید دوباره بکار آید . بعد ما به کلاسهای بالاتر رفتیم و ایشان همانطور در کلاس پنجم تدریس میکردند تا اینکه ما دبستان را تمام کردیم . از شانس من ایشان همان محله ی ما خانه خرید و ازدواج کرد و خلاصه در گرگر ماندگار شد . بعد ها ما گرفتار مشکلات زندگی شدیم و خیلی کم ایشان را میدیدیم . گوبا بعدها به تحصیلش ادامه میدهد و لیسانس میگیرد و ......چند سالی بود که مریض بود و من ندیده بود و امروز اعلامیه ترحیم ایشان را بر دیوارهای شهر دیدم . گویا این انسانهای خوب یکی پس از دیگری مارا ترک میکنند . نمیدانم آیا حالا نیز چنین معلم هایی هستند حداقل من آگاهی ندارم . شاید وضعیت اقتصادی و یا عوض شدن طریقه ی زندگی ها خیلی چیزها را عوض کرده  ....بهرحال مرحوم جسین غدیر خم معلم شایسته و لایق و با ارزش کلاس پنجم من به سرای باقی شتافت ، از خداوند یکتای قادر و توانا میخواهم بخاطر این ایام فاطمیه روح این معلم فداکار و ایثارگر را قرین رحمت فرماید . یاد آوری نمایم که در کل دوره ی دبستان و دبیرستان ما معلم هایمان همه انسانهای نمونه و زحمت کشی بودند و من  قدر شناس زحمات این بندگان مومن و متعهد میباشم . وتنهایی هدیه ای که میتوانم تقدیم آنان نمایم برای آنان که در قید حیات هستند طول عمر با با برکت توام باسلامتی و برای آنان که رفته اند برای روح پاکشان فاتحه ایست که امیدوارم مورد قبول درگاه حق قرار بگیرد . آمین   

قسمت دوم گزارش مصاحبه با آقای سراجی

چگونگی تشکیل صندوق علمدار به نام ( صندوق خدماتی و اجتماعی علمدار) و خدمات این صندوق در دوران فعالیتش از زبان آقای سراجی

در سال 60 با توجه به انگیزه خدمتی که برای منطقه داشتم به همراه همسرم که ایشان نیز کتابدار بودند به اینجا منتقل شدیم . یک روز با ماشین پیکانی که داشتم به همراه خانواده جهت گردش به روستای ارسی رفته بودم و عصر که به علمدار برگشتم شنیدم که اهالی برای سروسامان بخشیدن به مسائل اجتماعی و رفاهی علمدار در مسجد جامع جمع شدند و هیئتی را برای این کار انتخاب نمودند که اسم بنده را هم غیابا نوشته بودند و با بیشترین رای جزو منتخبین بودم .

ادمین ها : هیئت عمران علمدار را می گوئید

آقای سراجی : نه قبل از آن بود .

اعضا منتخب که جزو اولین شاگردانم محسوب می شدند ، آقایان یونس جراحی ، کاملی و نافذی بودند و با توجه به ریش سفیدی ام مرا به عنوان سرپرست هیئت انتخاب کردند و اسمش را صندوق خدماتی و رفاهی علمدار گذاشتیم و در بانک قرض الحسنه حسابی به همین نام باز نمودیم و اعلام کردیم که هرکس می خواهد کمکی نماید به این حساب واریز نماید . ودر مدت خیلی کم مبلغی در حدود یک میلیون و دویست هزارتومان که آن موقع مبلغ قابل توجهی بود جمع شد . و اما شرح خدماتی که توسط این صندوق انجام گرفته است .

1 –
مدرسه زینبیه در حال ساخت بود و مهندسین آن به ما مراجعه نموده و اذعان داشتند که با توجه به اینکه می خواهیم سالن مدرسه را تجهیز نمائیم ( همان سالنی که در حال حاضر در آن امتحان کنکور برگزار میشود ) و بعضی از موارد هست که نمی توانیم از بودجه در نظر گرفته شده هزینه نمائیم لذا شما میتوانید با تخصیص مبالغی ما را یاری کنید ما نیز مبلغ یکصدوپنجاه هزارتومان به عنوان علی الحساب پرداخت نمودیم ولی بعدا از ما پولی نخواستند .
2 –
جهت خرید زمین هنرستان فعلی که مبلغ سیصد هزار تومان از طرف صندوق ما پرداخت گردید و دویست هزارتومان نیز توسط صندوق مستقلی که اهالی محترم گرگر داشتند پرداخت شد .

3 –
در سال 1370 هیئتی از طرف وزارت ارشاد به ما مراجعه نمودند و متذکر شدند که مبلغ هشت میلیون تومان بودجه در اختیارمان گذاشتند اگر ملکی در اختیارمان قرار دهید در اینجا کتابخانه تاسیس می نمائیم . آنها ملکی را از خانواده آقای دولتی از اهالی روستای سیه سران به مبلغ هفتصد وپنجاه هزار تومان خریداری نموده ولی پولی از بابت آن پرداخت نکرده بودند و طی صورت جلسه ایی که به امضاء بخشدار و شهردار و امام جمعه رسیده بود صندوق ما را مکلف کرده بودند که مبلغ فوق را پرداخت نمائیم . آن زمان مقارن بود با حمله نظامی آمریکا به عراق و در داخل ایران نیز با توجه به اینکه آمریکا را مظهر کفر میدانستیم جوی حاکم بود حاکی از اینکه باید به کشور عراق کمک نمائیم و بنده شعری به همین مناسبت سرودم و دادم با خط خوش نوشته و قاب نمودم و به همراه آقایان عبدی و محمودی به دیدار امام جمعه که عازم مکه بود رفتیم ، به ایشان اطلاع دادند که یک عده از فرهنگیان به دیدار شما آمدند . و ما در دفتر کارشان با ایشان دیدار نمودیم ضمن اهدا قطعه شعر فوق جریان آن ملک را پیش کشیدم و گفتم که شما که پرداخت مبلغ مذکور را به عهده ما گذاشتید برایمان خیلی سنگین هست و نمیتوانیم همه مبلغ را بپردازیم ایشان سوال نمود که پیشنهاد شما چیست و بنده گفتم که سه قسمت کنیم یک سوم شما یک سوم علمدار و یک سوم هم گرگر پرداخت نماید درجواب فرمودند که من با یک سوم کاری ندارم ولی مبلغ دویست هزار تومان میدهم و همان موقع چک آنرا نوشتند و به آقای منصوری تحویل دادند و ایشان به حساب ما واریز نمود و مبلغ یکصد وپنجاه هزار تومان از طریق فروش حواله ی لاستیک که بخشداری جهت کمک به خرید زمین د راختیارمان قرار داده بود تهیه نمودیم هم چنین مبلغ یکصد وبیست هزار تومان توسط صندوق گرگر اهدا شد و بالاخره با هزار زحمت پول زمین را تهیه و آنرا خریداری نموده و در اختیار نمایندگان وزارت ارشاد قرار دادیم و آنها شروع به عملیات ساختمانی کردند ولی متاسفانه با توجه به اینکه در مسیر خیابان حاجی باغی بود کلیه زحمات به هدر رفت ولی بعد از بازنشستگی بنده و مراجعتم به تهران با توجه به اینکه در مورد احداث کتابخانه پرونده تشکیل شده بود لذا شهرداری ملکی را در اختیار وزارت ارشاد قرارداد و کتابخانه کنونی که خیلی هم شیک می باشد احداث گردید .

4 -
ملک کنونی مدرسه سمیه که تقریبا نصف آنرا خواهر آقای کاملی اهدا نمودند و نصف دیگر توسط صندوق هیئت ما از خواهر دیگرشان خریداری و در اختیار آموزش وپرورش قرار گرفت که سندش را نیز خودم نوشتم و همین مدرسه سمیه ساخته شد .

خلاصه با اون مبلغ خدمات قابل توجهی راانجام دادیم ولی پس از مراجعت بنده به تهران هیئت مزبور هم فعالیت آنچنانی نداشت و بعدا نیز هیئت عمران علمدار تاسیس شد که شنیدم خدمات شایانی به هادیشهر نموده است . ادامه دارد....................

در قسمت بعدی ابیاتی از مجموعه اشعاری که توسط آقای سراجی در وصف گوزلو بابا سروده شده به نظرتان خواهد رسید .

اولین قسمت از گزارش دیدار با جناب آقای سراجی

در ادامه سلسله گزارش ها از اساتید وبزرگان منطقه که چندی پیش در این گروه شروع کردیم وبااستقبال کم نظیر اعضا روبرو شدیم این بار به سراغ یکی دیگر از مفاخر منطقه جناب آقای سراجی علمداری رفتیم که ماحصل گفت گویمان با ایشان پس از ویرایش طی چند قسمت جداگانه جهت استفاده و بهره مندی کلیه اعضا به حضورتان تقدیم میگردد امیدواریم که دوستان با ارسال پیشنهادات و انتقادات خود به ایمیل ادمین های گروه ما را در ارتقا کمی وکیفی مطالب و گزارش های ارسالی یاری نمایند
اولین قسمت از گزارش دیدار با جناب آقای سراجی

ادمین های گروه :با عرض سلام خدمت شما استاد بزرگوار لازم است به اطلاع برسانیم که ما به نمایندگی از طرف کلیه ی اعضای گروه سرزمین ارس به خدمتتان رسیدیم تا از گنجینه ی ارزشمندی که طی سالیان حیات پربارتان ذخیره نموده اید برایمان بگوئید لذا قبل از شروع سوالات خواهشمندیم تا برای آشنایی دوستان خودتان را بیشتر معرفی نمائید ؟

آقای سراجی
تاریخ تولد من در شناسنامه مهر ماه 1314 میباشد ولی مطابق قرانی که در منزل داریم تولد بنده روز چهارشنبه 14 اسفند سال 1314 و ساعت 4 صبح می باشد . من اول مهر ماه 1322 وارد دبستان نظامی شدم در آن زمان مرحوم مشهدی ابراهیم آخوند زاده معلم کلاسمان بود .لازم به توضیح است " آقای آخوند زاده نزدیک به 48 سال معلم کلاس اول بودند ." یک کلاس بزرگی بود و سه ردیف نیمکت قرارداشت یک ردیف را تهیه و ردیف دیگر را شعبه اول و ردیف سوم را اول می نامیدند . یعنی بیشتر دانش آموزان کلاس اول را طی سه سال می خواندیم مگر اینکه بعضی از شاگردانی که زرنگ بودند و زودتر این کلاس را میگذراندند . در سال 1325 من وارد کلاس دوم شدم و این سال مصادف بود با حکومت دموکرات آذربایجان ، که به طور مستقل در آذربایجان حکومت میکردند و ما سال دوم دبستان را به زبان مادری یعنی ترکی تحصیل کردیم . کتابها مطالب قابل توجه و بسیار خوبی را داشتند ، مثلا شعر فارسی " زاغکی قالب پنیری به دهان برگرفت وزود پرید " را خیلی زیبا به ترکی ترجمه کرده بودند به این مضمون " پنیر آغزیندا بیر قوجا قارقا اوچاراق قوندی بیر اوجا پوتاغا " همچنین از شیخ محمد خیابانی مطالب زیادی نوشته بودند به طور مثال " عطر گل جعل لری (پوخ دیبیرلادان ) گیجه لدر ، آزادلیق عطرین سه پین تا استبداد جعل لری گیجه لسین " و یا " عقل هر یرده قووتی سیندیرار " البته پس از 25 آذر همان سال حکومت آذربایجان سقوط کرد و ما نیز با تحویل دادن کتابها از مغازه ها خرما می گرفتیم .( اینجا با اظهار تاسف ادمین ها همراه بود که ایکاش از آن کتابها موجود بود .) من در سال تحصیلی 1330-1329 در امتحان کلاش ششم ابتدایی شرکت نمودم و قبول شدم و تا کلاس نهم در علمدار ادامه تحصیل دادم و سپس برای امتحان ورودی دانشسرا شرکت نمودم و قبول شدم مدت دو سال به صورت شبانه روزی در دانشسرای تبریز ادامه تحصیل دادم که در این مدت امکانات خوبی در اختیارمان بود
یک خاطره خوب از امتحان ورودی دارم که واقعا این امتحان به صورت کاملا عادلانه انجام پذیرفت ، ما جمعا 400 نفر بودیم که جهت شرکت در کنکور ورودی دانشسرا در محل امتحان ورودی منتظر ورود به جلسه بودیم که رئیس دانشسرا به نام آقای میرفخرایی آمد و از جیب شان یک بسته کاغذ درآورده و یادآور شدند که اینها همه توصیه نامه هستن از طرف دوستان و آشنایان ولی نگران نباشید میدانم که بیشتر شماها از روستاها آمدید پس مطمئن باشید که هر کس سواد و اطلاعات خوبی داشته باشد قبول خواهد شد و این سخن ایشان موجب دلگرمی ما شد و ما با روحیه بالا امتحان داده و قبول شدیم تقریبا 50 الی 60 نفر بودیم ما را برای تدریس در مقطع ابتدایی تربیت کرده بودند ولی به علت کمبود دبیر در مقاطع بالاتر و همچنین دانش خوبی که توسط اساتید خوب وقوی به ما انتقال یافته بود و ما از لحاظ علمی در سطح بالایی قرار داشتیم به عنوان دبیر در دبیرستانها مشغول به کار شدیم . من خودم از سال 41 تا قسمتی از سال 44 در دبیرستان فیزیک وشیمی تدریس میکردم که آقای جراحی در جریان می باشند . بنده جزو دبیرانی بودم که در کارم خیلی جدی و با دیسیپلین برخورد میکردم و تقریبا اکثریت مسایل فیزیک و شیمی را به صورت عملی در کلاس آزمایش میکردیم واین به لطف وسایل آزمایشی بود که مرحوم حاج مهدی انصاری در سال 1330 به مبلغ یکهزار تومان خریداری و دراختیار مدرسه قرار داده بودند که نشانگر روشن بینی و دور اندیشی آن مرحوم می باشد
یکی از خاطرات خوبم نیز مربوط به همان سالها می باشد و آن اینکه یک سال تابستان با ممتحنین دور هم جمع شده بودیم و قرار براین شد که من به انشاء دانش آموزان که حدود 300 نفر بودند نمره بدهم دو نفر خانم هم جزو ممتحنین بودند و در طرفین بنده قرار داشتند پس خواندن هر انشاء آنها بدون هیچ عکس العملی نمره در نظر گرفته شده توسط این جانب را تایید می نمودند تا اینکه من انشائی را قرائت نمودم و صدای به به و چه چه آنها در آمد و در هر سطر شروع به تعریف و تمجید از جمله بندی و متن انشاء میکردند بنده احساس کردم که متن فوق لایق این همه تشویق و تمجید نیست ولی باز گفتم شاید من خسته شدم و خوب درک نمیکنم خلاصه هیئت ممتحنین از من نمره 19 را برای انشاء فوق گرفتن ولی من دلم راضی نبود به همین دلیل پس از اتمام ورقه ها وقتی متوجه شدم ورقه فوق مربوط به پسر مدیر مدرسه هست که برای شاگرد اول شدن با پدر آقای الهامی رقابت شدیدی دارند و با یک نمره احتمالا جایشان عوض شود پیشنهاد دادم که من در اطاق دیگری تجدید نظری راجع به نمره ها بکنم و آنها نیز غافل از نیت بنده قبول نمودند ، در اطاق دیگری کلیه نمره ها را تائید و فقط نمره دانش آموز فوق را به 16 تغییر دادم که همین باعث شاگرد اولی پدر آقای الهامی شد . و مدیر مدرسه فردا در میدان علمدار وقتی مرا دید رو به پسرش کرد وگفت تو شاگرد اول بودی ولی امان از دست این سراجی که نگذاشت
یکی از خاطرات که همواره تعریف میکنم این است که با توجه به اینکه بنده معلمی بودم که در دادن نمره هیچ گونه تبعیضی قائل نمیشدم روزی یکی از دوستانم که نزدیک 50 سال سابقه دوستی با ایشان را داشتم به من مراجعه و یادآور شد که به فلانی 2 نمره اضافه کنم و من بر سر دوراهی قرار گرفتم چون از یک طرف عقیده ام و خط مشیی که به آن پایبند بودم از طرف دیگر دوست 50 ساله ، لذا پس از کلی کلنجار رفتن به همه ی دانش آموزان 2 نمره اضافه نمودم تا حقی از کسی ضایع نشود و دوستم نیز از من رنجیده خاطر نگردد . در همان سالها آقای نقویان ( سرهنگ نقویان ) رئیس ژاندارمری سابق جلفا شاگردم بود و ایشان با توجه به جثه کوچکی که داشتند از زیر میز بند کفش معلمین را باز میکردند . یک روز پرسیدم که جناب سرهنگ بند کفش مرا نیز باز کرده بودی که فرمودند نه از شما می ترسیدم
بنده در سال 44 به تهران منتقل شدم و یک سال پس از انتقالم از رشته حقوق در دانشگاه قبول شدم همان سال از بچه های علمدار 8 نفر قبول شده بودند .

ادمین ها : لطفا اگر اسامی قبول شدگان را به یاد دارید بیان کنید ؟

آقای سراجی : خودم ، مرحوم موسی ملک پور ، آقای هدایت ایران پرور ، آقای هدایتی ( که در حال حاضر در آمریکا می باشند ) ، ایرج آذرم ( محمدزاده ) ، دکتر مهدی نجفی ( که زمانی هم رئیس دانشگاه خواجه نصیر بودند ) و رضا حاتمی . ( نفر هشتم یادشان نیامد
من 4 سال در گرایش سیاسی رشته حقوق تحصیل نمودم و پس از آن برای شرکت در امتحان فوق لیسانس مراجعه نمودم که یکی از شروط آن داشتن معدل 14 بود و به دلیل یک صدم ( معدلم 99/13بود ) نتوانستم شرکت نمایم لذا تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه بروم ، به همین جهت مرخصی گرفتم و پول تهیه نمودم و ضمن مشورت متوجه شدم که با این پول هم در فرانسه و هم در سوئیس میتوانم تا مقطع دکترا ادامه تحصیل بدهم ، ولی یک سری از عوامل دست به دست هم دادند تا از این کار منصرف شدم و تصمیم گرفتم با پولی که داشتم یک مدرسه ی غیر دولتی افتتاح نمایم البته در آن زمان بیشتر دوستانم پروانه وکالت گرفتند ولی چون بنده اعتقاد داشتم جهت خدمت به کشورم باید کاری فرهنگی و تعلیم وتربیتی انجام بدهم به دنبال این کار رفتم و موفق شدم مدرسه ی به نام " پرستو " افتتاح نمایم .

ادمین ها : دخترانه بود یا پسرانه ؟

آقای سراجی : مختلط بود . در سال 52 افتتاح شد ولی پس از انقلاب دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند ، من نیز تا سال 60 مدیر آن مدرسه بودم